محل تبلیغات شما



تو زندگی همه ما آدما چند نوع دسته‌بندی دارن . مثلا مال من اینجوریه که یه سری هستند اونقدر دوست داشتین که با یه تغییر رفتار باهات میفهمی از دستت ناراحتم و سعی مسکنی براشون بهترین بشی. چون واقعا آدم های خوب و مهربون و دلسوزی هستند که نمیتونی ازشون دل بکنی. یه سری دیگه هستند که "عزیز دل" اند، یعنی تو دل خونه دارن :) یعنی یا نه مثل یه دوست ۱۲ ساله. که هیچ کس نمیتونه مثلش آدم رو بشناسه و درک کنه. ادم هایی اند که از خوشحالین خوشحال و از ناراحتیت ناراحت میشن. ولی خب بیشتر اوقات توی غم هات کنارت هستند. یه جمله خوبی هست که میگه آدم شاید کسی که باهاش خندیده رو یادش بره ولی هیچ وقت آدمی که باهاش گریه کرده رو یادش نمیره :) 

یه سری دیگه آدما هستند که دوستشون داری ولی چون اذیتت میکنم از محبتت نسبت بهشون کم میشه . بعضی ها هم هستند که خیلی خودخواه اند. یعنی اصلا شرایط طرف مقابلشون براشون مهم نیست فقط حرف حرف خودشونه.یعنی من مطمئنم که اگه اینا تو شرایط اون لحظه باشن خودشونن حاضر به انجام اون کار نیستند ولی وقتی ما انجام ندیم میگم بی معرفت بی محبت  . 

امروز حالم خیلی خوب بود نه به خاطر تعطیلی فردا. به خاطر این که تونستم دوباره خودمم ثابت کنم به یه سری آدما :) 

راستی کسایی که پیام خصوصی میزارن لطفا بدونین که من قادر به جواب دادن نیستم:)


بنگر اینک روح را که چگونه خود را در قفس به این طرف و ان طرف میزند تا رها یابد . بنگر اینک شور و غوغای ادمیان را که چگونه قدم میگذارند به سمت مکانی عجیب .

مکانی که وقتی واردش می شوی انگا کسی قلبت را از درون فشار میدهد و نفس برایت کم میشود . انگار نفس کشیدن حرام است .

بنگر اینک را که چگونه جا ماندی برای چیزی که شاید بنگر اینک اشفتگی و غمت را که تا چهلمین روز سال بعد برایت ارامشی نیست . بنگر پاهایی که میتوانست درد تاول ها را تحمل کند و به خاطر از این رحمت و برکت جا ماند.

بنگر اینک که حسین هل من ناصر میگوید و ان مردمانی که فریاد میزدند ما اهل کوفه نیستیم ، پاسخش نمیدهند .

مرا ببخش که بازنده شدم در بازی عاشقی

مرا ببخش که . اصلا پریشونه حالم ؟ فدای سرت . فدای پریشونی خواهرت .

میاد خاطراتم جلوی چشام  من اون خستگی تو راه رو میخوام


چند وقت پیش داشتم فکر میکردم که اگه کنکور حذف بشه نصف مردم ایران دیگه نون واسه خوردن ندارن  خودمونیما؛ اینقدر که مافیا و اینا داره که . ولی کنکور هر چه قدر هم بیخود باشه ، یه چیز خوبی داره. بیشتر درک میکنی که اونی که حواسش هست داری تلاش میکنی خداست. و خدا همه چی رو میبینه حتی بهتر از خودت. و واقعا درک میکنی جمله ی "الحسین مصباح الهدی و سفینه النجات" که اگه از کشتی بی افتی پایین میشی اون قایق طوفان زده ای که اگه به ساحل برسه مشرک میشه .

نمی دونم چه قدر باید از سازمان سنجش تشکر کنم که بهم حس واقعی محبت خدا تا حدودی نشون داد و واقعا خدا رو تو لحظه لحظه زندگیم باید به کار ببرم. حتی روی دیوار میزم نوشتم : امسال دست خالی نیستم . خدا رو پیدا کردم و میکنم .

و چه قدر قشنگه وقتی حالت بده و فقط سجاده ست که حالتو خوب میکنه .

.

پ.ن: خیلی وقت بود ننوشته بودم نه ؟ اخه هر روز امتحان داریم و خیلی وقت نمیکنم 

 


یادتونه دیشب گفتم که نمیخوام شبیه اون معلمم بشم ؟ ولی حالا که فکر میکنم هر چه قدر تلخ یا سخت بعدش میشه خاطره ! مثل الانم که دیگه قرار نیست اون کلاس زبان رو تجربه کنم ! شاید دلم تنگ بشه ، شایدم نه .

شاید دلم تنگ بشه برای این شب امتحانا و دمنوش ها و چایی های یهویی مامان. شاید . ولی فکر نکنم دلم تنگ شه برای امتحان تاریخی که از کل 110 تا سوال فقط دوتا سوال رو کامل بلدم : اهداف اصلی انقلاب و تاریخ فوت امام به نظرم بازم کافیه نه ؟ 

به نظرم ولی این تقصیر معلما نیست که اینقدر همه چی رو باید سخت بگیرن ،تقصیر نظام اموزشی غلط اندر غلطه !اخه کجای زندگی یه بشر به دردش میخوره ارتفاع قله اورست یا کجای زندگیش به دردش میخوره که یه جای دنیا از زغال سنگ غیر مرغوب استفاده میکنن؟ راستی یه سوال اساسی ! ذغال یا زغال ؟ امسال تو بعضی از کتابامون ذغاله و بعضیا زغال دچار دوگانگی شدم . یعنی هر دوش درسته ؟

 


همین الان که دارم اینو مینویسم هنوز زبان خوندنم یه دور کاملش تموم نشده و دمنوش گل گاوزبون رو دارم یواش یوان نوش جان میکنم جای همگی هم خالیه :) و دارم اون اهنگه اگه این زندگی باشه من از مردن هراسم نیست . دارم گوش میدم .

همین قدر اوضاع خرابه همین قدر خسته شدم از امتحان های بی پایه و اساسی که فقط بناشون بر سختگیریه و هر وقت با این جور معلما سر و کار دارم دعا میکنم معلم شدم این شکلی نشم .

امشب دلم میخواست وسط خوندن برای امتحان بزنم زیر گریه که یاد اون جمله تو فیلم سر به راه افتادم که صبح پخش کرد : زندگی مشترک فقط 100 سال اولش سخته ! ولی به نظرم کلا زندگی 100 سال اولش سخته ! فکر کن 12 سال باید خودت 6 صبح پاشی بری مدرسه بعدش 12 سال یکی دیگه رو بیدار کنی بره حالا اینا هیچی! 12 سال حداقل لباس یه مکان برات مشخصه ولی بعدش اگه بخوای اونجا کار کنی یا اصلا بری دانشگاه دیگه اونم مشخص نیست و دغدغه میشه که چی باید بپوشی 

حالا این پشت کنکوری 99 ای که فردا امتحان زبان و بعدش امتحان تاریخ داره فقط 11 سال از اون 100 سال رو گذرونده نظرتون درمورد 89 سال بعدش چیه 

یه حس خوب امروز فقط اینکه فهمیدم فقط یه قسمت امتحان رو کامل کامل بلدم :) شاید مردم حواسم نیست نه ؟

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مثل آزادی یک شاپرک تازه نفس رهیافتی به حقوق بین الملل فصل خدا